۰

خاورمیانه؛ ثبات با استبداد؟

تاریخ انتشار
چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱ ساعت ۱۰:۳۳
خاورمیانه؛ ثبات با استبداد؟
باور داشتن به افسانه «ثبات استبدادی» (یعنی ثباتی که به‌واسطه رژیم‌های استبدادی ایجاد شده است)، باعث شده که ایالات‌متحده کمک‌های نظامی هنگفت، تسلیحات پیشرفته، پوشش‌های دیپلماتیک و کمک‌های اطلاعاتی به بازیگران مستبدِ منتخب در منطقه، سرازیر کند. در واقع، خاورمیانه – خاصه شرکای ایالات‌متحده آمریکا - بیش از هر منطقه دیگری بر روی زمین، کمک‌های نظامی و فروش تسلیحات دریافت می‌کنند.
 
این مشارکت‌ها - و حجم هنگفت حمایت‌های مالی، نظامی و دیپلماتیک ایالات‌متحده – به‌طور سنتی با توجیهات راهبردی شامل اهمیت منابع نفتی منطقه و مسیر‌های دریایی، مقابله با تروریسم فراملی و جلوگیری از ظهور یک هژمونیِ منطقه‌ای که با آمریکا دشمنی دارد، همراه بوده است. اما این استدلال سنتی، با تعدادی از تحلیل‌های اخیر که ردپای گسترده منطقه‌ای آمریکا را زیر سوال می‌برد، به چالش کشیده شده است. در بحث‌های سیاسی اخیر، از جمله بحث‌های درونی دولت بایدن، دلیل اصلی باقی ماندن در مرکز سیاست و امنیت خاورمیانه، بازگشت رقابت قدرت‌های بزرگ بوده است. طرفداران این دیدگاه استدلال می‌کنند که ایالات‌متحده آمریکا باید روابط نزدیک خود را با حکومت‌های خودکامه منطقه حفظ کند تا از بی‌ثباتی جلوگیری کند و نیز کشور‌های خاورمیانه را از روی آوردن به مسکو یا پکن باز دارد.
منطق حمایت از رژیم‌های استبدادی
استدلال‌ها به‌نفع حمایت از رژیم‌های استبدادی در خاورمیانه شکل‌های مختلفی به خود گرفته، اما منطق زیربنایی آن، نسبتا ثابت باقی مانده است: اینکه خودکامگان تنها بازیگرانی هستند که قادر اِعمالِ نظم، همکاری با واشنگتن و حفظ اولویت آمریکا در منطقه‌ای هستند که ذاتا ناپایدار است. در طول جنگ سرد، برای جلوگیری از تجاوز شوروی و تداوم جریان آزاد نفت به خارج از منطقه، همکاری با چنین مستبدانی ضروری تلقی می‌شد. پس از حملات تروریستی ۱۱ سپتامبر و فروپاشی عراق به دلیل تهاجم ایالات‌متحده در سال ۲۰۰۳، حمایت از این مستبدان برای مبارزه با تروریسم جهانی ضروری تلقی شد.
پس از قیام‌های اعراب در بهار عربی سال ۲۰۱۱، خودکامگانی که باقی مانده بودند، به‌عنوان تنها نیرو‌هایی که قادر به برقراری نظم پس از ظهور داعش و تجزیه دولت در سوریه، یمن و لیبی هستند، به تصویر کشیده شدند. در حال حاضر حمایت مستمر از این خودکامه‌ها به‌عنوان راهی برای حفظ سلطه ژئوپلیتیکی در منطقه‌ای است که در آن روسیه و چین، در حال ظهور هستند. اگرچه آن‌ها ممکن است ارزش‌های ما را پیاده نکنند، خودکامگان خاورمیانه، بازیگرانی هستند که بیشترین توانایی را در پیشبرد منافع استراتژیک واشنگتن در یک منطقه «پیچیده» دارند.
این رویکرد طرفدار استبداد در خاورمیانه نیز ریشه در مفروضات ذات‌گرایانه در مورد سازگاری بین اعراب، اسلام و دموکراسی دارد. ادعا‌هایی نظیر اینکه اعراب در خاورمیانه «آماده دموکراسی نیستند»، دهه‌ها است در سراسر محافل علمی و سیاسی غربی‌ها تکرار شده است. برای مثال، پس از آغاز خیزش‌های عربی در سال ۲۰۱۱، محقق فقید، برنارد لوئیس گفت که «دموکراسی یک مفهوم سیاسی است که هیچ سابقه و هیچ تاریخی در جهان عرب و جهان اسلام ندارد... و آن‌ها آماده انتخابات آزاد و منصفانه نیستند.»
جای تعجب نیست که دولت‌های خودکامه در خاورمیانه روایت‌های مشابهی را به غربی‌ها ارائه می‌کنند تا خود را یگانه افرادی معرفی کنند که قادر به حکومت هستند و به این ترتیب، کنترل مطلق خود را توجیه می‌کنند. عدم درک درست غربی‌ها از اسلام و اسلام‌گرایی نیز در اینجا نقش مهمی دارد.
یکی از توجیهات معروف برای اقتدارگرایی در خاورمیانه این است که اگر شهروندان حق رای داشته باشند، بلافاصله اسلام‌گرایان ضدغربی را به قدرت برمی‌گزیدند و آن اسلام‌گرایان هم پس از به قدرت رسیدن، فرآیند‌های دموکراتیک را حذف خواهند کرد. بنابراین، براساس این دیدگاه، برای حفظ منافع آمریکا، واشنگتن باید به مستبدان به‌ظاهر طرفدار غرب متعهد بماند تا مانع از به قدرت رسیدن نیرو‌های اسلام‌گرای ضدغربی شود. بر اساس این منطق، اگرچه این مستبدان ممکن است شرکای ایده‌آلی نباشند، یگانه بازیگرانی هستند که قادر به حفظ نظم در خاورمیانه و پیشبرد سیاست‌های منطبق با منافع ایالات‌متحده‌اند.
از جنگ سرد تا امروز
حمایت غرب از خودکامگی در خاورمیانه چیز جدیدی نیست. قدرت‌های امپراطوری و استعماری، نقشه خاورمیانه مدرن را ترسیم و منطقه را تکه‌تکه کردند و دولت‌های آن را به حمایت‌های خارجی وابسته نگه داشتند. استعمارگران اروپایی - خاصه پس از جنگ جهانی اول و انحلال امپراطوری عثمانی - مرز‌های سرزمینی عمدتا ساختگی را تحمیل کردند.
پس از جنگ جهانی دوم، تسلط اروپا در خاورمیانه جای خود را به نخبگان آمریکاییِ در حال ظهور داد که به گفته یکی از محققان برجسته، «بقایای امپراطوری‌های قدیمی اروپایی در قالب‌های نظم جهانی به سبک آمریکایی» بازآرایی شدند. با شتاب گرفتن جنگ سرد، واشنگتن و مسکو بر سر نفوذ منطقه‌ای و دولت‌های وابسته با هم به رقابت پرداختند و درگیری‌های منطقه‌ای را تشدید و تلاش‌ها برای دموکراسی را تضعیف کردند. در این دوره، ایالات‌متحده بر «مقابله با کمونیسم»، «تامین امنیت منابع نفتی و مسیر‌های تجاری منطقه» و «حفاظت از اسرائیل» متمرکز شد.
واشنگتن در تعقیب این اهداف، روابط مستحکمی را با بازیگران مستبد مختلف در خاورمیانه ایجاد کرد که آن‌ها را بهترین ضامنان منافع خود می‌دانست. اگرچه هدف «مبارزه با کمونیسم» پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی ناپدید شد، ایالات‌متحده به ایجاد تفرقه در منطقه ادامه داد و دو هدف دیگر – یعنی نفت و اسرائیل – اساسا به‌همان صورت باقی ماندند. پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، واشنگتن استراتژی بزرگی را آغاز کرد که ریشه در برتری داشت و خاورمیانه به نقطه آغاز پروژه گسترده‌تر سلطه لیبرال تبدیل شد.
ایالات‌متحده با انجام دادن دو جنگ در عراق (۱۹۹۱ و ۲۰۰۳) و جنگی جهانی علیه تروریسم پس از حملات تروریستی ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، مشارکت نظامی خود در منطقه را به‌طرز چشمگیری افزایش داد. برنامه‌ریزان آمریکایی فراتر از تسلط نظامی بی‌نظیر خود در خاورمیانه، مقادیر قابل‌توجهی تسلیحات پیشرفته، پشتیبانی اطلاعاتی و پوشش دیپلماتیک را به دولت‌های شریک در منطقه ارائه کردند. از آنجایی که تهدید تروریسمِ فراملی بر اهداف دیگر غلبه کرد، این دولت‌ها با سوءاستفاده از تصورات نادرست آمریکایی‌ها از اسلام و اینکه چقدر خودِ این دولت‌ها در ایجاد همان مشکلات منطقه‌ای سهیم بوده‌اند، از این فرصت استفاده کردند و خود را به‌عنوان یگانه نیرو‌هایی که قادر به مقابله با تهدیدات منطقه‌ای هستند، معرفی کردند.
زمانی که قیام‌های عربی در سال ۲۰۱۱ شروع شد و تهدید به برکناری مستبدانی که ایالات‌متحده، درخت سیاست منطقه‌ای خود را بر خاک آن‌ها ریشه دوانده بود، بالا گرفت، واشنگتن چشم‌انداز تغییر سیاسی را به‌عنوان تهدیدی برای منافع آمریکا در نظر گرفت. دولت ایالات‌متحده از آن زمان تاکنون با استفاده از ابزار‌های مستقیم و غیرمستقیمِ ضدانقلابی، به دنبال بازگشت به وضعیت پیشین بوده است.
فروپاشی دولت پس از جنگ در مناطقی مانند سوریه، یمن و لیبی - همراه با ظهور داعش - رویکرد خودکامگی‌محور آمریکا را در خاورمیانه بیشتر تقویت کرد. زمانی که دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور سابق آمریکا در سال ۲۰۱۷ به قدرت رسید، دو ستون اساسی سیاست خاورمیانه (تامین امنیت منابع نفتی و مسیر‌های تجاری منطقه و حفاظت از اسرائیل) را دوچندان کرد و به‌دنبال ادغام رسمی‌تر آن‌ها از طریق «توافق آبراهام» بود. رویکرد دولت بایدن به منطقه نیز ادامه رویکرد ترامپ و در مقابل تغییر بوده است.
رقابت بزرگ بر سر قدرت
از آنجایی که واشنگتن اصل جدید سیاست خارجی خود را بر رقابت با روسیه و چین گذاشته است، این منطق اکنون یکی از متداول‌ترین دلایل برای ادامه درگیر شدن شدید ایالات‌متحده در خاورمیانه است. پنتاگون نسبت به گسترش حضور منطقه‌ای هر دو کشور ابراز نگرانی کرده و واشنگتن به‌طور فزاینده‌ای بر شرکای منطقه‌ای خود در رابطه با تعاملات‌شان با مسکو و پکن، فشار آورده است.
مقامات ارشد، مانند ژنرال کِنِث مک‌کنزی جونیور، رئیس سابق فرماندهی مرکزی ایالات‌متحده، تاکید کرده‌اند که فروش مداوم و افزایش تسلیحات به شرکای منطقه‌ای برای جلوگیری از روی آوردن این دولت‌ها به دیگر قدرت‌های بزرگ ضروری است. بِرِت مک‌گورک، هماهنگ‌کننده کنونی کاخ سفید برای خاورمیانه و شمال آفریقا، استدلال می‌کند که مشارکت با حکومت‌های استبدادی عرب، «مزیت نسبی منحصربه‌فردی» را نسبت به رقبای آمریکا در منطقه به ایالات‌متحده می‌دهد. پیام‌های این مقامات به موضوعی مشترک اشاره می‌کند: هر چه ایالات‌متحده از خاورمیانه و شرکای منطقه‌ای‌اش فاصله بگیرد، روسیه و چین بیشتر به‌دنبال پر کردن این خلأ خواهند بود.
بی‌شک، روسیه و چین در طول دهه گذشته حضور خود را در خاورمیانه به‌طور قابل‌توجهی گسترش داده‌اند. با این حال، نه روسیه و نه چین قادر به پر کردن «خلأ» آمریکا در خاورمیانه نیستند و تمایلی هم به این کار ندارند. مسکو و پکن به‌طور آشکار نظم امنیتی تحت رهبری ایالات‌متحده را در منطقه به چالش نکشیده‌اند، زیرا آن‌ها از آن سود می‌برند: این نظم تحت رهبری آمریکا، چتر امنیتی را برای آن‌ها فراهم کرده است تا بیشتر در منطقه دخالت کنند، بدون اینکه نیازی به این باشد که هزینه‌های حفاظت فیزیکی از منافع‌شان را پرداخت کنند. روسیه و چین در خاورمیانه فرصت‌طلب هستند و هیچ‌کدام نمی‌توانند یا نمی‌خواهند نظم سیاسی و امنیتی جدیدی در منطقه ایجاد کنند.
همانطور که تجربه آمریکا در خاورمیانه نشان داده است، یک هژمون خارجی که تلاش می‌کند نظم منطقه‌ای را حفظ کند، نیازمند حجم هنگفتی از منابع سیاسی، اقتصادی و نظامی است و در عین حال همچنان خطر شکست برایش زیاد است. روسیه و چین هر دو با مشکلات اقتصادی قابل‌توجهی در داخل مواجه هستند؛ به‌ویژه مسکو پس از تهاجم فاجعه‌بار به اوکراین. از سوی دیگر، مسکو و پکن به‌خاطر ماهیت اقتدارگرایانه دولت‌هایشان، تضعیف شده‌اند و برای حفظ اقتدار خود، نیاز به تخصیص منابع هنگفتی برای سیستم داخلی خود دارند.
علاوه بر این، بسیاری از پیشرفت‌های روسیه و چین در خاورمیانه به دلیل سیاست‌های خارجی محدود و بخش‌بندی‌شده آن‌ها در منطقه است. این کشور‌ها با خودداری از جانبداری در بسیاری از رقابت‌های ژئوپلیتیکی منطقه سود برده‌اند. اگر ایالات‌متحده آمریکا که ضامن امنیت منطقه است، کنار برود، این امتیاز احتمالا برای روسیه و چین پایان خواهد یافت. با توجه به اینکه نه روسیه و نه چین توانایی یا اراده‌ای برای حفظ نظم سیاسی یا امنیتی خاصی در خاورمیانه ندارند، مسکو و پکن در غیاب حضور مستقیم آمریکا، چاره‌ای جز ادامه رویکرد نسبتا منفعلانه خود نسبت به منطقه ندارند. در هر حال مسکو و پکن به مراتب، بیش از خاورمیانه، نگران مسائل داخلی و تحولات سیاسی در مناطق خود هستند.
سخت‌دلانِ سست‌پیمان
کشور‌های منطقه به‌خوبی از محدودیت‌های روسیه و چین آگاه هستند و آن‌ها را جایگزین مناسبی برای واشنگتن نمی‌دانند. در عوض، آن‌ها به‌دنبال دستکاری مفهوم رقابت قدرت‌های بزرگ برای پیشبرد اهداف استراتژیک خود بوده‌اند. در واقع، شرکای خودکامه آمریکا در منطقه، نگرانی واشنگتن را در مورد از دست دادن موقعیت خود نسبت به روسیه یا چین پرورش داده‌اند که منجر به نوعی «اهرم معکوس» شده است. اگرچه این رویکرد، جدید نیست، رفتار چندین شریک ایالات‌متحده پس از حمله روسیه به اوکراین گویای این موضوع بوده است.
اول، تصمیم امارات‌متحده عربی برای رای ممتنع - در کنار چین و هند – در مورد پیش‌نویس قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل در محکومیت تهاجم مسکو به اوکراین بود. در ازای این رای ممتنع، روسیه با امارات‌متحده عربی در رای‌گیری شورای امنیت سازمان ملل متحد برای معرفی جنبش حوثی‌ها در یمن به‌عنوان یک سازمان تروریستی پیوست. امارات مدت کوتاهی پس از آن، در مجمع عمومی سازمان ملل متحد رای به محکومیت تهاجم روسیه داد، اما این رای احتمالا به دلیل سرازیر شدن حمایت جهانی از اوکراین و درک این موضوع بود که روسیه به این زودی‌ها پیروز نخواهد شد.
شرکای خاورمیانه‌ای آمریکا همچنین از درخواست واشنگتن برای افزایش تولید نفت خودداری کرده‌اند، زیرا قیمت‌ها در سطح جهانی افزایش یافته است. براساس گزارش‌ها، رهبران عربستان و امارات در اوایل سال جاری تماس با بایدن رئیس‌جمهور را رد کردند و نشان دادند که برای مقابله با افزایش قیمت نفت، کمکی نخواهند کرد مگر اینکه واشنگتن به آن‌ها امتیازاتی مانند حمایت بیشتر از کارزار نظامی در یمن بدهد.
حالا هم عربستان سعودی، واردات نفت روسیه را که به‌خاطر تحریم‌ها، با تخفیف می‌فروشد، در سه‌ماهه دوم سال جاری بیش از دو برابر کرده است تا بتواند از این سوخت در داخل استفاده کند و در عین حال نفت تولیدی خود را با قیمت‌های بالاتر در سطح بین‌المللی بفروشد. با این حال، اوپک‌پلاس اکنون اعلام کرده است که قصد دارد تولید نفت خود را به میزان چشمگیر ۲ میلیون بشکه در روز کاهش دهد که در نتیجه، اعتراض کنگره آمریکا را علیه عربستان سعودی، امارات و کارتل نفتی اوپک‌پلاس به‌دنبال داشت. در میان تنش‌های عربستان با آمریکا، ریاض از شی‌جین‌پینگ هم دعوت کرد تا به عربستان برود. این سرپیچی‌ها از درخواست‌های ایالات‌متحده نشان می‌دهد که آمریکا در قبال دفاع از خودکامه‌ها، چیز زیادی نصیبش نمی‌شود و بنابراین باید در رویکرد خود تجدیدنظر کند.
علاوه بر این، از آنجایی که بسیاری از الیگارش‌های روسیه با موجی از تحریم‌های غرب مواجه هستند، آن‌ها به‌طور فزاینده‌ای تلاش کرده‌اند تا پول و دارایی‌های خود را به امارات‌متحده عربی منتقل کنند تا از چنین تحریم‌هایی در امان بمانند. مقامات روسی و تجار نزدیک به ولادیمیر پوتین در حال حاضر دارایی‌های قابل‌توجهی در امارات متحده عربی دارند و امارات‌متحده عربی تاکنون از اجرای تحریم‌ها علیه آن‌ها خودداری کرده است.
چک‌های سفیدی که ایالات‌متحده به این مستبدان خاورمیانه داده بر این تصور غلط بنا شده که این مشارکت‌ها ذاتا برای پیشبرد منافع آمریکا ضروری است. با همه این اوصاف و با وجود تمام منابعی که ایالات‌متحده به خاورمیانه پمپاژ کرده، با این فرض که قرار است چیزی ارزشمند در قبال آن به‌دست بیاورد، رویداد‌های اخیر نشان می‌دهد که مستبدان و سیاست‌گذاران خاورمیانه، منابع بی‌ثباتی را در سراسر منطقه تشدید و منافع استراتژیک آمریکا را هم تضعیف کرده‌اند.
اسطوره ثبات استبدادی
از اولین روز‌های جنگ سرد، پیگیری ثبات استبدادی، سیاست خارجی ایالات‌متحده را در خاورمیانه هدایت کرده است، اما منطق این سیاست، ناقص است. این یک رویکرد شکست‌خورده است که نه‌تن‌ها به امنیت منطقه کمکی نکرده، بلکه در واقع، برعکس است: خودکامگی‌ها به دلیل ماهیت نامشروع حکومت‌شان، ذاتاً ناپایدار هستند. خودکامگان و مستبدان، فقط به خود وفادارند و در مقابلِ هیچ‌کس پاسخگو نیستند. گرچه ممکن است به دلیل تاکتیک‌های سرکوبگرانه و استراتژی‌های مشارکتی که برای دلسرد کردن مخالفان طراحی شده‌اند، حکومت‌هایشان از بیرون پایدار به‌نظر برسند، چنین توهمی، تنش‌ها و نارضایتی‌های گسترده اجتماعی را می‌پوشاند تا زمانی که به حد انفجار می‌رسد.
خودکامگان خاورمیانه، واقعیت تحریف‌شده‌ای را به واشنگتن - و به‌طور کلی غرب - ارائه می‌دهند و خود را یگانه حامیان پایدار «ثبات» و «نظم» در خاورمیانه نشان می‌دهند، باوجود اینکه سیاست‌های خودشان باعث ایجاد و تقویت بسیاری از مشکلات اساسی منطقه شده است. این دوگانگیِ «یا خودکامه‌ها یا هرج‌ومرج»، یک دوگانه کاذب است.
شرکای مستبد واشنگتن اغلب با دنبال کردن سیاست‌هایی که به‌طور مستقیم در تضاد با سیاست‌های ایالات‌متحده است، مثل حمایت از سازمان‌های سلفی جهادی، خرابکاری در تلاش‌های دیپلماتیک واشنگتن در منطقه و دخالت در مداخلات نظامی و درگیری‌های نیابتی در سراسر خاورمیانه، به‌طور مستقیم منافع منطقه‌ای آمریکا را تضعیف می‌کنند. علاوه بر این، این مستبدان به‌طور فزاینده‌ای به‌دنبال پیشبرد اهداف خود در داخل آمریکا با روش‌های غیرقانونی هستند؛ از جمله تلاش برای لابی‌گری در آمریکا.
نظم منطقه‌ای که حول این بازیگران مستبد ساخته شده - و باید با سرکوب شدید و مداوم حفظ شود - در درازمدت، ناپایدار خواهد بود. دولت‌های مستبد خاورمیانه که صرفا نگران حفظ رژیم و قدرت‌نمایی هستند (که این دومی اغلب به‌عنوان مکانیزمی برای حمایت از اولی استفاده می‌شود)، مسئول توسعه‌نیافتگی سیاسی، اقتصادی و اجتماعی در این منطقه هستند.
این به آن دلیل است که آن‌ها ساختار‌های سیاسی و اقتصادی را به‌طوری ساخته‌اند که صرفا برای پیشبرد منافع عده معدودی است؛ در کنار این، آن‌ها با تاکتیک‌هایی که برای محدود کردن آزادی بیان مخالفان، بسیج نیرو‌های مدافع و ... طراحی شده‌اند، به‌سوی پیشبرد رفاه شهروندان حرکت نمی‌کنند، و در واقع این سیاست‌ها برای تقویت اقتدار و کنترل رژیم بر مردم طراحی شده‌اند. با حمایت قدرت مسلط جهان –ایالات‌متحده-، این مستبدان هیچ انگیزه‌ای برای مذاکره یا کاهش تنش با مخالفان داخلی یا دشمنان خارجی ندارند. اگرچه این مستبدان خود را به‌عنوان راه‌حلی برای مشکلات مختلف منطقه معرفی می‌کنند، آن‌ها خود علت اصلی این مشکلات هستند.
نظم حاکم در خاورمیانه، ساختگی و مصنوعی است و فقط از طریق مقابله، سرکوب شدید و تضمین‌های امنیتی از سوی ایالات‌متحده حفظ می‌شود. حمایت مستمر واشنگتن از چنین نظمی - و خودکامگانی که بر آن تسلط دارند - منجر به یک چرخه معیوب شده است: ایالات‌متحده بار‌ها خود را مجبور به مقابله با چالش‌هایی می‌بیند که عمدتا محصول سیاست‌های خود در خاورمیانه است. تا زمانی که ایالات‌متحده به حمایت از چنین بازیگرانی ادامه دهد، بزرگترین شکاف منطقه را بیشتر خواهد کرد: شکاف بین این رژیم‌های
خودکامه و مردمی که این رژیم‌ها بر آن‌ها حکومت می‌کنند.
این شکاف که در سال ۲۰۱۱ منطقه و جهان را تکان داد، در دهه گذشته فقط تشدید شده است، زیرا خودکامگان خاورمیانه با تشدید تاکتیک‌های سرکوبگرانه‌شان، به‌دنبال تقویت قدرت خود هستند و در عین حال به نارضایتی‌هایی که در نهایت به خیزش و فوران توده‌ها منجر خواهد شد، دامن زده‌اند. افسانه ثبات اقتدارگرایانه‌ای که آن‌ها ارائه می‌کنند، ظاهری است و بذر ناآرامی‌های منطقه‌ای را می‌کارد و همچنان پیامد‌های گسترده منطقه‌ای و حتی جهانی به‌دنبال دارد.
 
 
کد مطلب : ۱۵۵۰۹۹
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما

کلام امیر
لَا غِنَى كَالْعَقْلِ، وَ لَا فَقْرَ كَالْجَهْلِ، وَ لَا مِيرَاثَ كَالْأَدَبِ، وَ لَا ظَهِيرَ كَالْمُشَاوَرَةِ.

امام(عليه السلام) فرمود: هيچ ثروتى چون عقل، و هيچ فقرى چون نادانى نيست. هيچ ارثى چون ادب، و هيچ پشتيبانى چون مشورت نيست.
{ADVERTISE_DOC_LOCATION_13_BLOCK}