وقتی شاهزاده ناکام می ماند!

24 آذر 1397 ساعت 14:58

به گزارش عصر تعادل؛ رضا پهلوی به تازگی اعلام کرده، اگر می‌خواهید آن رژیم را کنترل یا تنبیه کنید، اموال آنها را ضبط و آن را در اختیار مخالفان قرار دهید.


شاهزاده ناکام سلسله پهلوی چند هفته پیش در مصاحبه ای برای شفاف سازی منابع درآمدش طی یک مصاحبه گفته بود " در این چهل سال منابع درآمدی من و خانواده ام صرفا از محل کمک های مادرم، خانم فرح دیبا بوده است". روز گذشته، مشارالیه در یک اظهار نظر سیاسی در محل انستیتو واشنگتن که هم می تواند نشان جدی از آغاز تحرکی برای بازگشت به متن سیاست تلقی شود و هم شاید سرّی را در خود مستور داشته باشد، مسیر تازه ای را برای جذب منابع مالی افزون بر «کمک های مادر» به بازیگران سیاست در امریکا با این مضمون پیشنهاد نمودند: "وقتی می‌دانید یک رژیم امکاناتی در اختیار دارد که در جای دیگری آنها را سرمایه‌گذاری کرده و مال مردم است و شما هم می‌خواهید آن رژیم را کنترل یا تنبیه کنید، باید یک قدم فراتر بردارید و به جای اینکه این امکانات به سود رژیم و به ضرر آزادی‌خواهان مصرف شود. این می‌تواند یکی از جنبه‌های عملی کمک کردن به مخالفین نظام باشد."

چون جملات اصحاب قدرت در بطن خود معانی بسیار می تواند داشته باشد، برای نگارنده پرسش آن بود که دریابم «سرّ» این سخن چیست. علی الاصول «امکاناتی که ایران در جاهای دیگر سرمایه گذاری نموده است»، دامنه وسیعی دارند. بخشی از آنها اموالی است که بنظر چنین می آید شاهزاده چه بسا از باب تضییقاتی که شاید مادر محترمه ایشان بر وی روا داشته اند، دست تکدی گشوده اند و از حصه اندک آن اینگونه نزد «غیر» گلایه می دارند. اگر چنین است که شان تتمه الماضیین اعقاب سلطنت پهلوی نیست از بهر سهمی بیشتر، مادر را مخاطب قرار دهند. به رغم این شق، اگر غرض عبارت جناب ایشان  صرفا «مال» نبوده و سرمایه های ایران بوده که در این باب خستی نیست، بخش عمده این سرمایه ها نقد نقد هستند، حالا چه از جنس حشد الشعبی باشند یا حزب الله، مردم کوچه های کنار مسجد الرفاعی قاهره یا فارسی گویان بخارایی و سمرقند، شیعیان در احساء یا شکر شکنان در هند، این سرمایه ها را کسی به ایران نداده است که دیگری بتواند بگیرد. این خنده مِی که عارفی را بقول حافظ به طمع خام می اندازد، نباید ایشان را در برابر «آئینه اوهام» گذارد. 

خاطرم هست در یکی از آثار مرحوم دکتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی حکایتی به نقل از شاهزاده امان الله خان جهانبانی، از احفاد سلسله قاجار و مامور تحدید حدود مرزهای شرقی ایران در عصر پهلوی اول، نقل شده است. ظاهرا روزی آن مرحوم در یک چایخانه مرزی به یکی از مرزنشینان شرق ایران وارد می شود، خسته و کوفته و طلب چای و قلیان می کند. صاحب چایخانه به پسرک واررفته ای که نزدش فراشی می کرده، بانگ می زند: «شازده بدو چای بده آقا، شازده بدو قلیان بیار برای آقا، شازده بدو شازده بدو. ..،

باری، شاهزاده امان الله خان جهانبانی قاجار به پسرک نگاهی کرده به فکر می رود که نکند مرحوم ناصرالدین شاه قاجار یا یکی از اولادش شبی اینجا اطراق نموده و به دامادی این قوم سرافراز و این شازده کوچولو شل و بی تحرک، از آقا زادگان درگاه و  از بنی اعمام حضرتش باشد. پس آنگونه که خودش به استاد ما باستانی پاریزی روایت کرده مصمم می شود پرسشی کند و اگر چنین است که پنداشته، به رسم جوانمردی حق سرپرستی پسرک را عهده دار گردد و او را بزرگ نموده ، به فرنگ بفرستد بلکه طبیبی یا مهندسی برای ایران شود. از این جهت به صاحب چایخانه رو کرده می پرسد،: «آقا جان، این پسر از پشت کدام قجر هستند که شاهزاده صدایش می کنی؟ صاحب چایخانه بی عنایت در حالیکه لب از نی قلیان چندان برنداشته زیر لب می گوید :" والله ما اینجا به هر بی خاصیتی می گوئیم شاهزاده!!!!"
 


کد مطلب: 144915

آدرس مطلب: http://www.asretaadol.ir/news/144915/وقتی-شاهزاده-ناکام-می-ماند

عصر تعادل
  http://www.asretaadol.ir